داستان پلاک

پلاکِ کوچه

کوچه ای دنج و نسبتا تاریک که عبور از آن باعث دلتنگی من است...!

کوچه ای در میان چند خانه  قدیمی از جنس آجر و مشتری های دائمی آن که یک مینی ماینر و یک پاژن است. هر دفعه پلاک کوبیده شده سر کوچه را نگاه می کنم؛ این همان پلاکی است که روز اول که در جستجوی کوچه دیدم.

آیا سِری در این پلاک است؟ پلاکی که صد ها روز است از دیوار پایین نیامده و لحظه ای خواب به چشمان اش نرفته! 

پلاک تا کنون راه را به هزاران چشمِ جستجوگر نشان داده؛ به چشم هایی که شاید عاشق، شاید خشمگین، شاد، غمگین، افسرده، قاتل، خمار، شاهد، مست بودند؛ یا شاید چشمانی دلتنگ که برای یافتن خاطره ای از گذشته به آن خیره شده...

اگر سر کوچه زمین خوردی و کسی دستت را نگرفت غمگین نشو، اگر نگاهی سنگین بر تو افتاد نترس، پلاک با مرام است، او با وفاست، صداقت دارد به خدا قسم اگر به چهار میخش نکشیده بودند از دیوار پایین می آمد و دستت را می گرفت و بلندت می کرد؛ سر کوچه می ایستاد و سبیل هایش را تاب می داد تا کسی به تو نگاه چپ نکند، پلاک رسم محبت را از چشمان زیبای عاشقانی آموخته که در پی یافتن محل قرار به آن خیره شده اند، پلاک مردانگی از مردان واقعی آموخته.

خواستم بگویم ای کاش پلاک کوچه را بر می داشتند و پلاکی جدید با نام " کوچه دلتنگی" جایش می گذاشتند. اما دیدم، پلاک جدید در این زمانه چیزی جز نامردی و دورویی نخواهد دید. 

___

خودم
18/دی/1391 
23:33

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.