احسان میرزائی - شهروندخبرنگار - ارتباطات و محیط زیست: تجربه مسئولیت برگزاری غرفه محیط زیستی

گر تو بهتر میزنی بستان بزن *** گر او خوش میزند پس دم مزن

رفر

از لحظه ای که، به من پیشنهاد راه اندازی یک غرفه ی محیط زیستی را داددند ؛ کلی فکر کردم که حالا باید چه کنم! در غرفه چه بگویم و  رو کمک چه کسانی می توان حساب کرد.

اولین گزینه ای که به نظرم رسید گروه رفتگران طبیعت بود. این گروه دو سال است که در ایران فعالیت می کند و مورد اقبال عمومی قرار گرفته.

تقریبا یک سال بود فعالیت های این گروه را در صفحه ی فیسبوک شان دنبال می کردم ؛ تا این که در آخرین برنامه اسفند 1392 که پاکسازی دره  حصارک بود شرکت کردم ؛ بعد از پاکسازی حال خوبی داشتم. بعد از آن تقریبا در تمام برنامه ها شرکت کردم.

اما سابقه ی فعالیت های محیط زیستی من به چندین سال قبل از آشنایی با رفتگران طبیعت بر می گردد ؛ اسفند سال 88 با همکاران خود پیامک هایی نوشتیم و در آستانه نوروز برای دوستانمان ارسال می کردیم. همینطور در آرشیو همین سایت مطالب بسیاری در این رابطه دارم.

حضور من در این گروه به خاطر هدفم است. از وقت استراحت و تفریح خود میزنم در اماکنی چون گلابدره، دارآباد، حصارک، دربند، درکه، لتیان و... بهمراه دوستان زباله جمع می کنم. حتی صدای دوستانم در آمده و می پرسند این کار برای تو چی داره که وقت می گذاری برایش ؟

خلاصه با کاظم نجاریون که موسس این گروه است در مورد پیشنهادی که داده بودند صحبت کردم. ایشون هم مسئولیت برگزاری این غرفه و انتخاب افراد را به من واگذار کردند.

تقریبا 1 ماه درگیر برنامه های غرفه بودم ؛ در این مدت با چند نفر از دوستان صحبت کردم و برای حضور در غرفه و ما بقی کار ها اعلام آمادگی کردند.

حرکت جدیدی در دعوت از افراد انجام دادم، در فیسبوک ایونتی ساختم ؛ در آن از کاربران خواستم تا شیشه ها و باتری های مصرفی خود را به غرفه بیاورند. همینطور 3 موضوع را برای اطلاع رسانی به مردم انتخاب کردم.

تمام این کار ها به کمک و همیاری دوستانم بود ؛ تقریبا توانستیم مسئولیت ها را بین خود تقسیم کنیم ؛ تا هرکس به طور مشخص بداند که قرار است چه کند. البته این تجربه ی اول من بود و بسیاری از کار ها را در حین برگزاری متوجه می شدم. به دلیل بی تجربگی من در کار غرفه برخی از دوستان ناراحت شدند که چرا وظیفه و مسئولیت مشخصی ندارند و ما را ترک کردند.

چندین فراخوان در صفحه رفتگران طبیعت جاهای دیگر منتشر کردیم و گفتیم هرکس تمایل دارد می تواند در این بازارچه با ما همکاری کند.

در این میان جای دیگری یک سری حواشی ایجاد شد که نزدیک بود دامان غرفه ی ما را هم بگیرد که شکر خدا با تصویب قوانینی بین هیئت اجرایی و آقای نجاریون جلوی بسیاری از حرف و حدیث ها گرفته شد.

یکی دو روز قبل از شروع بازارچه تماس های متعددی با من گرفته شد، آن چه را که شنیدم نپسندیدم و صد حیف که افراد وارد حرف های خاله زنکی می شوند.

خب تقریبا گروه تکمیل شده بود، اما به یک دفعه یکی از دوستان که اولین کسی بود که از روی رفاقت و صداقت به او پیشنهاد همکاری داده بودم خودش را قاطی ماجرا کرد ؛ گفتم قاطی کرد چون در طول یک ماه حتی یک تماس هم نگرفت که حالم را بپرسد چه برسه به کمک برای غرفه.

ما هم با روی باز او را در تیم اجرائی پذیرفتیم ؛ تیمی که بسته شده بود ! او در طول ساعاتی که در غرفه حضور داشتند عملا فعالیتی نکرد ؛ خدا می داند هدف و نیتش چه بوده. اما این رسم رفاقت نبود!

تیم اجرائی کاملا به هدف و کار خود ایمان داشت نیاز نبود کسی بالا سرمان باشد و ما را هدایت کند ؛ تقریبا تمام راهنمایی های که از سوی افراد خارج از تیم اجرائی صورت می گرفت دخالت بی مورد بود.

چرا که تقریبا 1 ماه داد و فریاد کردیم که آقایون، خانم ها بیایید کمکون کنید ؛ اما هیشکی پا پیش نگذاشت. خیلی برایم جالب بود تا بازارچه راه افتاد دوستان یکی پس از دیگری با ایده ها و برنامه هایشان آمدند !

واقعا در آن شرایط که ما برنامه هایمان را بسته ایم و می دانیم که قرار است چه کنیم و چه بگوییم این صحبت ها جز این که وقت و انرژی ما را بگیرد تاثیر دیگری نداشت.

شکر خدا قوانینی در رابطه با اداره غرفه وضع شده بود و گاهی می توانستم تذکر دهم. مثلا روز آخر بازارچه خانمی که تو هیچ یک از پاکسازی ها ندیده بودمش آمدند داخل غرفه کلی نظر دادند، کلی حرف زدند و بدون اجازه به کمک دوستمان که فعالیتی نمیکردند،  شروع به ساخت کاردستی با بطری های جمع شده کردند !

چنان داخل و خارج غرفه را شلوغ بودد که مجبور شدم صندلی ها را از داخل غرفه بیرون ببرم. تذکری غیر کلامی که اگر فردی متوجه شرایط باشد درک خواهد کرد.

بعد از آن دیدم که مراجعین مشتاق بازدید از غرفه ی ما هستند اما دوستان طبیعت دوست ما آنچنان فضا را شلوغ کرده بودند که کسی جلو نمی آمد و مجبور شدم چند بار تذکر دهم که داخل و بیرون غرفه را خلوت کنند.

انصافا چنین رفتاری به دور از اخلاق و ادب بود.

فکر کنید از تهران راه افتادی بری ارومیه، تو رانندگی کلی دقت کردید و موقعیت های خطرناکی را پشت سر گذاشتید ؛ مثلا در بین راه چند تا گاو آمدن وسط جاده و با هر زحمتی ماشین را جمع و جور کردی ؛ دقیقا لحظه ای که به شهر میرسی  یهو بغل دستیت فرمان ماشین را بگیره و بچرخونه که مثلا به عابر پیاده نزنی... !!!

در مجموع به لطف خداوند رحمان با جرات میتونم بگم که تیم اجرائی ما با این حال که تجربه اولش بود، موفق شد به اهداف اش برسد.

این درد و دل من بماند برای روزی که فعالیت های گسترده تری برای محیط زیست و کره زمین انجام خواهم داد. به تیم اجرائی تبریک می گم، در این جامعه ای که بیشتر مردم به فکر منافع شخصی خود هستند آن ها با از خودگذشتگی به فکر منافع بشریت هستند.

____________

///  120  \\\

سه شنبه - 10 - تیر - 1393

13:50


www.OFMEDIA.ir

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.