احسان میرزائی - شهروندخبرنگار - محیط زیست: داستان گاوچاه و بحران آب

افسانه گاوچاه


یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود، شهر کوچکی بود. اسبه عصاری می کرد، خره خراطی می کرد، سگه قصابی می کرد، گربه بقالی می کرد، شتره نمدمالی می کرد، موشه ماسوره می کرد، روباه مکاری می کرد، ککه صرافی می کرد، سوسکه داریه می زد، شپشه لنگ می انداخت و پشه رقاصی می کرد، بز بزازی می کرد، گاوچاه آمد آب بکشه، افتاد و شاخ اش شکست.
داد زد آی ننه جون شاخکم، از درد شاخ دلکم، استای دلاک را بگو، مرد نظر پاک را بگو تا دوا کنه شاخکم تا بره درد از دلکم...!
باری دلاک شاخ گاوچاه را درمان کرد، اما به او گفت که تا دو هفته نباید کار کنی. اهالی از طرفی خوشحال بودند که گاوچاه حالش خوب می شود و از طرفی نگران دو هفته بی آبی بودند چون هیچکس مهارت و قدرت کشیدن آب از چاه را نداشت.
شورای شهر برای حل این مسئله تصمیم گرفتند تا آبی که در استخر باقی مانده را جیره بندی کنند.
کشاورز گفت تا دو هفته مزرعه و باغ اش را آبیاری نمی کند، شتر گفت خانواده من به آب کمی نیاز دارد و اضافه سهم خود را به دیگر اهالی می بخشد، به همین ترتیب هریک از اهالی تلاش کردند تا در این مدت آب کمتری استفاده کنند.
باری این دو هفته به صلح و صفا گذشت و گاوچاه حالش خوب شد و دوباره سر کار اش برگشت.

بالارفتیم آب بود، زیر زمین رفتیم آب بود، قصه ما خواب بود.

#احسان_میرزائی
سه شنبه - 16 - دی - 1393
9:24ص

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.