احسان میرزائی - شهروندخبرنگار: خاطره

خاطرات دوران کودکی

 

فریبرز ( مری )  -  جواد ( جواد زیگیل بعد از مدتی جواد گندله  )  - محمد ( ممد اکبری )   -  امیر ( امیری )  -  حمید ( حمید غلامی ) – مصطفی –( با کسی شوخی نداشت )  - جواد ( جواد اکبری )  - امید ( امیدک )  -  عباس ( بهزاد )  - محمد حسین ( فری ) -  امیر حسین -  علیرضا ( علیرضا هما خانم )   -  رضا ( اسی ) -  علیرضا ( علی غلامی ) -  مهدی و مجتبی و مجید ( قاره ها ) – بابک ( وقتی خوندی خودت بگو ) – عباس  -  محمد ( ممد اسکول )  - محمد رضا و علی ( محرابی ) رضا داود آبادی ( داوودی شله ) – مجتبی ( شیش انگشتی ) – حسن ( حسن درخشان ) – محسن درخشان – جمال ( جمال افشاری- فوت کرده ) – میثم و حسن ( پشندی ) .... (البته بعضی از این نام های مستعار دیگر کاربردی ندارد چرا که دوستان عزیز بنده مثل دیگر انسان ها متحول شدن و تنها هدف زنده کردن یاد دوران کودکیست )

تا جایی که یادم  آمد نوشتم.

و خودم  کوچیک همه شما سروران احسان ( اسی ) البته من از این نام مستعار خوشم نمیامد به همین دلیل جنگ های بسیار با دوستان هم محله کردم تا مرا به نام خودم  بخوانند.

این ها بچه محل های قدیم که خاطره های زیادی باهاشون دارم البته الان هر کدوم برا خودشون مردی شدن.

یادش بخیر محله قدیممون خیلی با صفا بود چه دورانی داشتیم.

پیش از ورو به دبستان هر روز میرفتم پشت نرده های مدرسه شهید صالحی  تا بچه مدرسه ای هارو ببینم. پسر دایی هام هم اونجا درس می خوندن , میثم و داوود که بزرگ تر بود.

همیشه زنگ تفریح از آقا افکاری که هم بابای مدرسه بود و هم بوفه دستش بود ساندویچ می خریدن البته با نوشابه و میامدن کناره نرده ها. زنگ تفریح که تموم میشد بر می گشتم خونه مادرم بنده خدا اصلا خبر نداشت که  بچه کوچیکش اون همه راه تا مدرسه میره و بر میگرده.

یادم میاد روی شیشه پنجره ها نوار چسب های پهن ضربدری چسبونده بودن , بعضی وقت ها رادیو آژیر می کشید منم تند میرفتم تو انباری خونه مخفی میشدم.

یه بار رفتیم  روی پشت بام موشک ها رو سر مردم اتابک فرود آمده بودن یه بارم یه مسجدی رو توی خونه ویلایی ها ترکونده بودن.

بچه  های محل ما با محل های دیگه همیشه  سخت در رقابت بودن.

سنگر درست می کردیم و در جنگی رودر رو به هم دیگه سنگ پرتاب می کردیم. بزرگ ترین دشمن ما محله پشتی بودن  اونا هم مثل ما محله ای پر از بچه بودن. بهزتد شیره ای. محسن پیرانی. محسن محبی و... از بچه های محله پشتی بودن.

از اونجایی  که مدرسه ما همیشه شیفت بعد از ظهر بود , ما اول می نشستیم پای تلویزین کارتون می دیدیم ( پسر شجاع , فوتبالیست ها , سند باد , هکلبرفین , سیلاس ,علی کوچولو و... ) و تا از تلویزیون سیر می شدیم می پردیم تو کوچه دروازه می کاشتیم با توپ دو لایه فوتبال بازی می کردیم.

یکی از همسایه که به نام آقا ابی یه فولکس واگن داشت که گذاشته بود جلو ساختمون , ما هم هر وقت می خواستیم دریپل تو گل بازی کنیم یا پنالتی بزنیم اون ماشین بهترین دروازه ما بود. هر چند اون ماشین  عملا لونه گربه ها شده بود اما باز هم زن و بچه آقا ابی  میامدن پشت پنجره داد می زدن که : آهای برید یه جا دیگه بازی کنید , توپتون نزنید به ماشین ما. حالا که فکر می کنم می بینم بنده خدا ها حق داشتن نه اینکه طبقه اول بودن صدای بازی ما مثل مته الماسه میرفته تو مغزشون.

ساعت دوازده که میشد مادرامون از پشت پنجره داد میزدن که بیایید بالا مدرستون دیر میشه.

هیچ نمی دونم کی صبحانه می خوردم که ناهار می خوردم , مادرم چی کشید از دستم خدا میدونه.

زود میرفتم بالا برنامه هام حاضر می کردم , خدا خیرش بده حمید غلامی را چون از من بزرگ تر بود دستش تند بود و بیشتر تو نوشتن مشقام کمکم می کرد. زودی کتونی میخی پیام میکردم مثل گوله میرفتم سمت مدرسه.

یه بازارچه سر راه بود بعضی وقتا که دیرم نشده بود از اونجا رد می شدم. معلم کلاس پنجمم  به نام آقای رئوفی از آذری زبان های محترم بود که هر روز سر ساعت 12 تو ساندویچی بازارچه ناهار میخورد. نوش جونش دلم خواست  , از نونوایی آقا سعید که الحق بربری های با عشقی می پزه و هنوزم هست و انشالله همیشه تنش سالم باشه یه بربری داغ می گرفت و ساندویچ میگذاشت لای بربری و نوش جان می کرد. باور نمی کنید از آقا یعقوب صاحب ساندویچی بپرسید.

اولین باری که از آقا سعید نون بربری گرفتم سنم خیلی کم بود اما یادمه که نون بربری  دونه ای 2 تومان بود.

یادمه تو مدرسه بهمون تغذیه می دادن به عنوان این که مناطق محروم هستیم. این تغذیه روزانه بود و هر روز مشتمل بود بر نان ماشینی با تخم مرغ آب پز یا با حلوا شکری , یک بسته کلوچه مینو برای دو نفر همین.

این کلوچه مینو ها  کوچیک بودن دورش دالبر دالبر بود و توی هر بسته 2 تا دونه بود که باید بین دو نفر به شکلی کاملا عدلانه تقسیم میشد.

تو مدرسه شهید صالحی 4 تا پناهگاه بود که اگر صدام بی... خواست حمله کنه بریم تو پناه گاه. بعدا یکی از چناه گاه ها شد مخزن چاه توالت مدرسه.

روبروی مدرسه چهار دهنه مغازه بود که به ترتیب قصابی , نانوایی لواشی که اول تنوری بود بعد ماشینی شد , بقالی ودر آخر خشک شویی بود.

صاحب خشک شویی همیشه جوهر لیمو داشت , آب دهنم راه افتاد. آنقدر جوهر لیمو می خوردیم که پوست زبونمون ترک ترک میشد نمیدونم اگر معدمون هم مثل زبون جلو چشم بود چه شکلی می شد.

یه  همکلاسی داشتیم ( حسین تاجیک ) یه مدت تو نونوایی لواشی کار می کرد.

از اولش که دارم اینارو می نویسم یه نفر هست که همش مثل یه ستاره تو ذهنم سو سو میزنه. خدا رحمتش کنه اول ابتدایی که بودم یه همکلاسی داشتم به نام ابوالفظل رجبی .یه با با هم دعوا کردیم شدید , اما بعدش رفیق صمیمی شدیم. تا کلاس سوم ابتدایی حالش خوب بود اما بعد از اون دیگه 2 روز میامد مدرسه  یک ماه نمیامد تا این که یه روز اعلامیش که زده بودن رو تابلو اعلانات مدرسه دیدم , یخ کردم , شوکه شدم بهترین دوستم از دست داده بودم کلی گریه کردم براش براش خیرات در کردم رفتم خونشون برای عرض تسلیت به خانوادش. خدا رحمتش کنه یه جورایی شانس آورد از بابت که بی گناه رفت ونموند تا الان ببینه.

 خدایش رحمت کناد

یه بار یکی از هم کلاسی ( آرش فرجی ) ها با آب جوش سوخته بود چند نفری با دوستای دیگه جمع شدیم زیر بازارچه پول گذاشتیم رو هم چند کیلویی موز خریدیم و رفتیم عیادتش , الان سال های سال هست که این دوستان ندیدم.

بعد از مدرسه تا میرفتم خونه کیف یه طرف پرت می کردم لباس ها هم یه طرف شلوار ورزش می چوشیدم و یواشکی یه کبریت کش می رفتم و با چند تا سیب زمینی میرفتم تو کوچه.

تا آتیش روشن می کردیم آقا رضا محرابی بود که دادو بیداد می کرد که دود همه جا را گرفته اون آتیش و خاموش کنید. ما هم بچه خوب حتما این کار می کردیم.

آتش که زغال میشد سیب زمینی ها را میریختیم  تا بپزه.

یه بار داشتیم آتیش بازی می کردیم یه پتو بود که  آتیشش زده بودیم هوا هم سرد بود.یک دفعه حمید غلامی یه گوشه پتو گرفت شروع کرد به چرخوندن که یک دفعه از شانس من افتاد رو من و آتیش گرفتم  تنها کاری که تو اون لحضه تونستم انجام بدم این بود که پتو را از رو خودم بندازم کنار و رو زمین قل بخورم تا آتیش خاموش بشه. مو , ابرو و مژه ای دیگه برام نمونده بود لباس بافتنیی هم که تنم بود دسگه چیزی ازش باقی نمونده بود.

این هم گذشت اما درس عبرت نشد.

بازی های زیادی انجام میدادیم. دزد و پلیس , روپرت رادار , اوس به سلام حیدری , کمربند بازی , بالا بلندی , قلعه , قایم موشک , کارت بازی ,خر پلیس , هفت سنگ , تیله بازی , خاک بازی , گل بازی , الک دولک , بیخ دیواری , دوچرخه سواری گروهی , کشتی , فوتبال , سگا , آتاری , میکرو و...

خدایی ما که این همه تحرک داشتیم و بازی می کردیم و دوران  بچگی را به معنای واقعی حس کردیم الان این شدیم ( مثل یک ربات ) وای به حال بچه های این زمونه.

یک سری کارت چیستان دارم هم سن و سال های من می دونن چیه حتما اسکنشون می کنم  تا ببینید.

اوه اینم بگم :d خونه ما طبقه سوم بود که بالکن  ما و حمید غلامی اینا به هم چسبیده بود و به هم راه داشت یه سری هیچکس خونمون نبود غلامی اینا هم نبودن و من مثل مرد انکبوتی کیفم انداختم روی دوشم واز دیوار و بالکن همسایه طبقه دوم رفتم بالا تا رسیدم به بالکن و با سیم هایی که همیشه تو جیبم بود مثل یک دزد حرفه ای کوچولو در بالکن باز کردم رفتم تو خونه.

بعد از اون چند بار دیگه این کار کردم دیگه مهارتم  زیاد شده بود که بابام یک کلید از روی کلید در خونه ساخت منم یک بند بهش انداختم و مثل یک آقا انداختم گردنم تا ازون به بعد مثل آدم برم تو خونه.

حالا که دارم فکرش می کنم میبینم اون دوران همش خاطرست. تا میخوام یکی از اونهارو انتخاب کنم ده تا دیگه مثل گنجشکی که بعضی وقت ها می خورد روی شیشه در بالکن میاد و رشته افکارم پاره می کنه.

چه دورانی بود

چه روز هایی بود

دعوا می کردیم

می خندیدیم

گریه می کردیم

قهر و آشتی

هیچ گریه و قهری دوام نداشت

خنده همیشه بود

دو رویی , خود خواهی  , منافع  سیاسی نبود

هر چی بود عشق و کیف و بازی و بچه محل ها و چند سال اندک از عمر ما بود که مثل برق و باد گذشت

الان هم میگذره

حتی سریع تر از اون دوران

حد اقل اون موقع کاری را که دوست داشتیم انجام می دادیم

بازی      بازی      بازی

( دوستان عزیز در صورت مشاهده اشتباه تایپی در متن پوزش می طلبم چونیهو نوشتنم  و الان ساعت 1:03 بامداد روز یکشنبه هست....سعی می کنم یک سری عکس های قدیم و جالب براتون آپلود کنم تو وبلاگ...منتظر نظر شما هستم )

یا علی

 

احسان میرزائی - شهروندخبرنگار - محیط زیست: بعد از گردش زباله خودت را برگردان

هرچند امسال هوای سردی به خودمون ندیدیم

اما الان که در ایام جشن های سده هستیم

یواش یواش هم بوی بهار میاد

هرچند این نوروز انگار زیاد مثل نوروز های دیگه نیست

درخت تو حیاط ما بیش از ۲ هفته است که جوانه زده

به هر حال باید قبول کنیم که نظم  طبیعت بهم خورده 

اما ما باید نقش خود را در این جهان ایفا کنیم

البته نه با آلوده کردن محیط زیست

نزدیک نوروز است

چقدر خوب می شود  که به طبیعت احترام بگذاریم

زباله های خود را به دل طبیعت نسپاریم

ببر سیبری

46 نفر کشته  دیشب در میانکاله
دیروز:
فلان رئیس فلان جا قبل از مبادله 3 قلاده پلنگ ایرانی و یک جفت ببر روسی گفته بود : ما از این تبادل ذخیره های ژنتیکی بسیار خوش حال تر از روس هاییم , چون ما دیگر نمی توانستیم زیر برخی فشار ها کمرمان را صاف نگه داریم و با این پیشنهادی که شد ترجیح دادیم یوز پلنگ هایمان را به آنها بدهیم بلکم شاید آنها بتوانند نسلشان را حفظ کنند . البته طرف دوست روسی هم یک جفت ببر به ما دادند . ما می توانستیم به جای این یک جفت ببر امتیازات بزرگی از روس ها بگیریم اما از آنجا که ما همیشه حامی و پشتیبان محیط زیست و طبیعت هستیم با سیاستی خاص ببر ها را قبول کردیم تا نسل ببر خزر را برای بار دیگر احیا کنیم .

چند روز بعد :

پس از حدود 27 روز از رها سازی  پلنگ ها در میانکاله، یک فرد محلی به خبرنگار ما گفت : (تمام گربه های ماده ای که داخل محدوده فنس بودند , خانه و زندگیشان را رها کرده و با حالی خراب به ما پناه آوردند . تنها کاری که از دستمان بر میامد این بود که همشان را با یک تیلر به بهداری ببریم .)

پاسخ دکتر ... رییس بهداری میانکاله به این پرسش که چه بلایی بر سر این گربه ها آمده ؟ گفت : ( بر اساس آزمایش ها و شواهد به دست آمده تمام این گربه ها شدیدا مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفته اند .)

اما سه روز بعد از این ماجرا تلفن سر دبیر صدا داد و مردی جوان که خود را محیط با اعلام کرد خبر از واقعه ای داد که سر سر دبیر محترم به  سقف چسبید .

خبر این بود

به نقل از محیط بان : دیگر شب شده بود و کسی اطراف فنس ها نبود من هم کاملا استتار بودم و ببر ها را زیر نظر داشتم . بی حوصله و شیطون شده بودند و هی ورجه وورجه می کردند . شاید 2 ساعتی از غروب خورشید می گذشت که من همچنان از جای خود تکان نخورده بودم و ببر ها همچنان  بی قرار بودند که ناگهان دیدم تصمیمشان را گرفته اند و خود را با سرعت  به نزدیک فنس ها رساندند و از قسمتی که مخصوص ورود و خروج حیوانات اهلی  به محدوده حفاظت شده تعبیه شده بود به سمت روستا رفتند .

من هم با عجله موتور را روشن کردم تفنگم را رو دوشم انداختم اما دیگر نمی توانستم لاشه گوزنی را که شکار کرده بودم را با خود ببرم چون هم سنگین بود و هم ارزش ببر ها از گوزن بیشتر بود .

روستایی در آن نزدیکی بود که صدای اورگ زن ها  به خوبی شنیده میشد و ماشالا به صدای خواننده که می گفت : ( عروس دوماد ببوس یالا ... ) ببر ها هم مثل دیوانه از بند آزاد شده  وارده روستا شدند و مستقیم به مجلس عروسی شاه داماد رفتند و تا من بخوام برسم اونجا ؛ طوری که بعدا شمردم گردن 45 نفر از میهمانان  و به علاوه داماد بخت برگشته را زیر دندان های تیز و برنده خود خورد کرد .

اینجا بود که من با موتور به وسط میهمانی رفتم و همانطور در حال حرکت روی زین موتور ایستادم , تفنگ در دست و فشنگ در تفنگ  قبل از این که عروس بیچاره را بکشند با یک تیر هر دوی آن ها را کشتم . )

خبر نگار ما باز هم به سراغ دکتر رفت تا در مورد رابطه بین این گربه های بزرگ و آن گربه های کوچک  سوال کند .

دکتر در گفت و گو با خبر نگار ما گفت : پس از اینکه از مرگ 46 نفر از اهالی در شب عروسی مطمئن شدیم و دیدم که امیدی به زنده ماندن احتمالیشان بعد از کمک های اولیه نیست  , لاشه دو ببر را که  قاتلان اصلی این هولوکاست بودند را بر رسی کردیم و گزارش پزشکی حیوانات به شرح ذیل می باشد.

1-      هر دو ببر به علیت بر خورد گلوله از فاصله نزدیک به عضو حساسشان کشته شده اند .

2-      در معده این دو حیوان هیچ اثری از سموم  نبود

3-      در معده یکی از حیوانات استوخوان های یک گنجشک پیدا شد . البته این گنجشک هم بر اثر شلیک تفنگ بادی که تیر آن در دنده های پرنده باقی مانده بوده مرده و احتمال می رود 28 روز از مرگ پرنده  گذشته باشد .

4-      در معده حیوان دوم مقداری  نان محلی با پنیر تازه بود .

و ما رابطه این حیوانات با هم , حتما تا الان متوجه شده اید که هر دوی این ببر ها نر ( مذکر ) بوده اند .  )
اما در آن سوی ماجرا چه می گذشت ؟

فلانی رئیس فلان جا هم در مصاحبه با یکی دیگر از خبرنگاران ما گفت : ( البته این مهم است , اما چیزی که می خواهم بگویم این است که چند وقت پیش یکی از ماشین آلات ما که ترمزش دچار نقص فنی شده بود به طور نا خواسته یکی از هموطنان را در مکانی کاملا بیابانی زیر گرفت که ما از ایشان عذر خواهی کردیم و به او قول دادیم که هر چه زود تر کارمان را در آنجا تمام کنیم و پروژه ای عظیم تر را در یک پارک بیابانی یا منطقه حفاظت شده خالی از موجود زنده شروع کنیم .

راستی در رابطه با آن موضوع مهم ما به آن مرد شجاع که جان مردم را نجات داد نشان لیاقت دادیم , عروس بیوه هم به عقدش در آوردیم و او را رئیس فلان اداره مهم کردیم تا شاید گوشه ای از زحماتش را جبران کرده باشیم. به امید توفیق روز افزون در امر حفاظت , حراست و سیانت از عرصه های طبیعی و ذخیره ها ژنتیکی حیوانیمان . )

---------------------------------------------
 لطفا خبر اصلی را در این اینجا بخوانید
 در ادامه : واکنش دکتر کیایی و مهندس دره شوری طرح معاوضه پلنگ ایران با ببر سیبری . اینجا کلیک کنید

پارازیت

به نظر شما پارازیت چیه؟

چه کسی و برای چه کاری درستش کرده؟

از کجا آمده و به کجا می رود؟

چه زمانی وارد ایران شد؟

از چه زمانی در تهران منتشر می شود؟

بانی آن در تهران کیست؟

هدف از انتشار پارازیت چیه ؟

آیا برای شهروندان مضر است؟

وزارت بهداشت و متخصصان آن را تایید کرده اند؟

نقش برج میلاد در این میان چیست ؟

تکلیف شهروندان بی گناه و از همه جا بی خبر چیست ؟

لطفا نظر خود را در این رابطهبفرمایید.

احسان میرزائی - شهروندخبرنگار - محیط زیست: گزارشی از علت آلودگی هوای تهران از نظر شهروندان

تهران شهری بزرگ، زیبا، خوش آب هوا اما خلوت


خیابان های خلوت آن توجهم را به خود جلب کرد، حتی تاکسی هم برای سوار شدن نبود و مجبور شدم مسیری طولانی پیاده بروم ؛ تا به حال شهری به این خلوتی ندیده بودم.
قدم زدن در خیابان های تهران آرامش بخش بود؛ آب و هوای مطبوعش روحیه را شاد و خلق را باز می کرد.
هنگامی که زیر پل حافظ تقاطع جمهوری ایستاده بودم از این که می توانستم ابتدای خیابان جمهوری را مثل آینه ببینم به هیجان آمدم.
اما این رویای خوش بیش از ده روز طول نکشید!
از حال و هوای الان تهران چیزی نمی گم، چون دوست ندارم این هوا وارد وبلاگم بشه.
مسئولین اقدامات فراوانی انجام دادند(طرح ترافیک، زوج و فرد، اسقاط خودروهای فرسوده و...)، اما در کل اتفاق خاصی نیفتاده.
امروز شاهد هستیم که برخی از خیابان ها، اتوبان ها و... دارای ترافیک دائمی می باشند.
 طی نظر سنجی با موضوع آلودگی هوا که توسط نگارنده "احسان میرزائی"  بین 100 نفر از شهروندان تهرانی انجام شد، آمار به دست آمده با توجه به سوالات به شرح ذیل می باشد.

جدول شماره یک : مهم ترین عاملی که، باعث آلودگی هوای تهران می شود کدام است ؟
بر اساس آمار مندرج در جدول شماره4، از میان 100 نفر پاسخگو،39 درصد آلودگی هوای تهران را ناشی از سواری های شخصی می دانند.

جدول شماره ۱- توزیع پاسخگویان بر اساس مهم ترین  عاملی که باعث آلودگی هوای تهران می شود.

 

 

مهم ترین عامل آلودگی هوای تهران

تعداد 

درصد

اتوبوس ها و مینی بوس ها

56

26

سواری های شخصی

62

39

کارخانه ها

28

18

موتور سیکلت

 27

17

جمع

 173

100

 

 

با توجه به اینکه هر یک از پاسخگویان امکان پاسخگویی به بیش از یک عامل را به این پرسش داشته اند، مجموع نظرات در جدول بالا (173) می باشد.

 جدول شماره ۲ :

نظر پاسخگویان در رابطه با این که کدام یک از موارد در رفع راهبندان و آلودگی تهران تاثیر بیشتری دارد.

بر اساس آمار مندرج در جدول شماره 15، از میان 100 نفر پاسخگو، نظر 47 درصد بر این است که، با بالا بردن سطح فرهنگ استفاده از وسایل نقلیه عمومی می توان  در رفع راهبندان و آلودگی هوای تهران گام های بهتری برداشت.

جدول شماره ۲- توزیع پاسخگویان بر اساس تاثیر گذار ترین مورد در رفع راهبندان و آلودگی هوای تهران.

تاثیر گذار ترین مورد در رفع راهبندان و آلودگی هوا

تعداد

درصد

افزایش ظرفیت ناوگان حمل و نقل عمومی

56

44

اجرای قوانین سخت گیرانه و پر خرج برای شهروندان (طرح ترافیک، سهمیه بندی... )

12

9

بالا بردن سطح فرهنگ استفاده از وسایل نقلیه عمومی

60

47

جمع

128

100

 

با توجه به اینکه هر یک از پاسخگویان امکان پاسخگویی به بیش از یک گزینه را در  این پرسش داشته اند، مجموع نظرات در جدول بالا (128) می باشد.

احسان میرزائی - شهروندخبرنگار - محیط زیست: قطع و ریشه کنی درختان روستای گیلی

ریشه کنی ده ها درخت کهن سال در پروژه عمران یک روستا

پس از اطلاع از اخبار تاسف بار قطع درختان کهنسال در قم، ارومیه و امام زاده عبداله آمل بار دیگر شاهد قتل طبیعت سبز در روستای گیلی واقع در کیلومتر 25 جاده اراک خمین بودیم.

چندین سال است که ده یاری و مسئولین محترم روستا با تلاش و زحمت فراوان طرح های عمرانی را در روستا اجرا می کنند.

اما این عمران به چه قیمت تمام شد؟

گویا آن ها فکر کرده اند برای آن که روستایشان رنگ و بوی شهر به خود بگیرد، در ابتدا باید اصالت را از آن بگیرند!

متاسفانه در این طرح عمرانی خانه ای قدیمی با نمایی زیبا که قبلا در آن گنج با ارزشی پیدا شده بود، کاملا تخریب شد. در حالی که این بنا تنها به رسیدگی و مرمت نیاز داشت.

اما فاجعه بزرگ زمانی رخ داد که می خواستند جوی اصلی که از وسط روستا می گذشت را به کانال زیر زمینی تبدیل کنند.

زیرا هنگام حفر کانال دقیقا در کنار جوی ده ها درخت کهنسال از نوع زبان گنجشک و توت ریشه کن شد. این در حالی بود که می توانستند در فاصله ای دورتر کانال را حفر کنند.

نکته جالب این است که روستاییان خودشان دست به تخریب زده اند؛ گویا روستاییان گرمای طاغت فرسای تابستان و خنکای سایه درختان را فراموش کرده بودند.